{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
ساعت ها به ساعت می نگرم مسابقه گذاشته اند عقربه ها هر چه غمت بیشتر باشد از سرعت خود می کاهند . . .
من به جای خالی اش بیشتر از خودش عادت کرده ام . . . اعتراف تلخیست … !!!
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند / بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست / طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند . . .
عاشقی با قلب من بیگانه شد / خنده از لب رفت و یک افسانه شد / حس و حالی بعد عشق آمد پدید / بعد آنشب زندگی غمخانه شد.
هر شب زغم عشق تو من خواب ندارم / فکر دل من کن که دگر تاب ندارم / بس گریه نمودم ز فراق غم عشقت / چشمم به زبان آمد و گفت اشک ندارم.
نگاه ساکت مردم به روی صورتم دزدانه می افتد ، همه گویند عجب شاداست ، عجب خندان دل مردم چه میداند که من دنیایی از اشکم.
تا بشکند امروز طلسمم برخیز / تا غصه جدا شود از اسمم برخیز ! این جسم ندارد آرزویی جز خاک / ای روح ! به احترام جسمم برخیز !
صدبار به سنگ ، کینه بستند مرا / از خویش غریبانه گسستند مرا گفتند همیشه بی ریا باید زیست / آیینه شدم باز شکستند مرا
گل فرستادم تو بو کن، اگر مردم تو با گل گفتگو کن ، اگر ماندم که باز آیم به سویت ، اگر رفتم فدای تار مویت.
روز اول گل سرخی برام آوردی گفتی برای همیشه دوستت دارم روز دوم گل زردی برایم آوردی گفتی دوستت ندارم روز سوم گل سفیدی برایم آوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی منو ببخش فقط یه شوخی بود.
شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست ، این شقایق با نگاهی سرد غمگین میشود .
شادی هایم را به تو هدیه می کنم اندک بودنش را به من خرده مگیر این تمام سهم من از روزگار است
در غمگین ترین لحظات زندگیم شادم که کسی نمیداند که چقدر غمگینم . . .
هر دو بالم را شکستی باورم را پس بده / مانده خالی خالی هستی ام را پس بده دفتر شهر را پر پر کن اما خوب من / اشک های بیت بیت دفترم را پس بده
کسی هست آغوشش را، شانه هایش را به من قرض دهد؟ تا یک دل سیر گریه کنم؟ بدون هیچ سوال و دلداری و نصیحتی.؟
تسبیح شدم زیر انگشتات ، دانه دانه میرانی ام ، تا خودت را بالا ببری
ساعت ها به ساعت می نگرم مسابقه گذاشته اند عقربه ها هر چه غمت بیشتر باشد از سرعت خود می کاهند . . .
من به جای خالی اش بیشتر از خودش عادت کرده ام . . . اعتراف تلخیست … !!!
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند / بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست / طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند . . .
عاشقی با قلب من بیگانه شد / خنده از لب رفت و یک افسانه شد / حس و حالی بعد عشق آمد پدید / بعد آنشب زندگی غمخانه شد.
هر شب زغم عشق تو من خواب ندارم / فکر دل من کن که دگر تاب ندارم / بس گریه نمودم ز فراق غم عشقت / چشمم به زبان آمد و گفت اشک ندارم.
نگاه ساکت مردم به روی صورتم دزدانه می افتد ، همه گویند عجب شاداست ، عجب خندان دل مردم چه میداند که من دنیایی از اشکم.
تا بشکند امروز طلسمم برخیز / تا غصه جدا شود از اسمم برخیز ! این جسم ندارد آرزویی جز خاک / ای روح ! به احترام جسمم برخیز !
صدبار به سنگ ، کینه بستند مرا / از خویش غریبانه گسستند مرا گفتند همیشه بی ریا باید زیست / آیینه شدم باز شکستند مرا
گل فرستادم تو بو کن، اگر مردم تو با گل گفتگو کن ، اگر ماندم که باز آیم به سویت ، اگر رفتم فدای تار مویت.
روز اول گل سرخی برام آوردی گفتی برای همیشه دوستت دارم روز دوم گل زردی برایم آوردی گفتی دوستت ندارم روز سوم گل سفیدی برایم آوردی و سر قبرم گذاشتی و گفتی منو ببخش فقط یه شوخی بود.
شیشه دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست ، این شقایق با نگاهی سرد غمگین میشود .
شادی هایم را به تو هدیه می کنم اندک بودنش را به من خرده مگیر این تمام سهم من از روزگار است
در غمگین ترین لحظات زندگیم شادم که کسی نمیداند که چقدر غمگینم . . .
هر دو بالم را شکستی باورم را پس بده / مانده خالی خالی هستی ام را پس بده دفتر شهر را پر پر کن اما خوب من / اشک های بیت بیت دفترم را پس بده
کسی هست آغوشش را، شانه هایش را به من قرض دهد؟ تا یک دل سیر گریه کنم؟ بدون هیچ سوال و دلداری و نصیحتی.؟
تسبیح شدم زیر انگشتات ، دانه دانه میرانی ام ، تا خودت را بالا ببری
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}